سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خلاصه کتاب درباره ی فرهنگ

خلاصه کتاب درباره ی فرهنگ

نوشته : تی . اس .الیوت

ترجمه : حمید شاهرخ

به طورکلی ، کلمه فرهنگ به دو صورت بکار می رود : به صورت نوعی استعاره ، هنگامی که سخنران یکی از عناصر یا نمونه های فرهنگ را در ذهن دارد ازقبیل : هنر یا به صورت نوعی محرک عاطفی و یا تخدیر کننده .

در فصل اول کتاب کوشیده شده است تا کاربردهای سه گانه اصلی از کلمه فرهنگ را مشخص نماید و به یکدیگر پیوند و ربط دهدو تاکید می کند که وقتی ما کلمه فرهنگ را به یکی از این سه مفهوم بکار می بریم در کاربرد دیگر را نیز متذکر می شویم . سپس کوشیده شده تا رابطه ذاتی بین فرهنگ و مذهب را عیان سازد و محدودیت های کلمهء "رابطه" را به عنوان ترجمان این "رابطه" مشخص کند . اولین فرض مهم وی این است که هیچ فرهنگی نتوانسته مستقل از مذهب پدیدار شود و گسترش یابد : بسته به نظر ناظر ، چنین می نماید که فرهنگ محصول مذهب ، یا مذهب محصول فرهنگ است .

در سه فصل بعدی سه شرطی که به نظر نویسنده برای وجود فرهنگ مهم است مورد بحث قرار می گیرد .

اولین شرط : ساختار آلی است (نه فقط ساختاری مطرح ، بلکه در حال رشد) ، ساختاری که انتقال مورثی فرهنگی را در هر فرهنگ تقویت خواهد کرد : و این تقویت نیازمند ثبات و تداوم طبقات اجتماعی است .

دومین شرط این است که یک فرهنگ باید ، ازدیدگاه جغرافیایی ، در فرهنگ های محلی تقسیم پذیر باشد : که این خود مساله ی "خطه گرایی" (regionalism  ) را مطرح می کند .

سومین شرط توازن وحدت وکثرت است درمذهب یعنی ، توازن جهانشمولی آئین با مخصوصیت کیش و مراسم عبادی . باید در نظر داشت که وی مدعی تشریح همه ی شرایط ضروری برای یک فرهنگ شکوفا نیست ؛ وی سه شرطی را مطرح می کندکه بطور خاصی توجه ایشان را جلب کرده است .

خواننده درعین حال بایدبخاطرداشته باشدکه آنچه نویسنده ارائه می کندمجموعه ی دستورالعمل هایی برای سرهم کردن یک فرهنگ نیست . وی مدعی نیست که با اقدام به ایجاد این شرایط ، و هر نوع شرایط اضافی دیگر ، می توانیم با اطمینان خاطر امید به اصلاح تمدنمان داشته باشیم . تا آنجا که مطالعات وی اجازه می دهد ، "من فقط می گویم در جایی که این شرایط وجود ندارند داشتن تمدنی عالی محتمل نیست ."

دو فصل باقی مانده ی کتاب تلاشی سطحی است برای رهانیدن فرهنگ از قید سیاست و آموزش. به جرات می گفت بعضی از خوانندگان از این مبحث استنباط سیاسی خواهند داشت : "محتمل تر این است که اذهان خاصی متن نویسنده را تایید یا رد اعتقادات و پیشداوری های سیاسی خود تعبیر کنند . خود نویسنده هم عاری از اعتقادات و پیشداوری های سیاسی نیست ؛ ولی تحمیل آنها جزیی از هدف غایی فعلی او نمی باشد ." آنچه وی کوشیده است بگوید این است : "به اعتقاد من شرایط لازم برای رشد و برای بقای فرهنگ ، شرایط یاد شده است ."

"اگر این شرایط با هرگونه اعتقاد شدید خواننده در تعارض باشد - اگر ، فی المثل ، از تعارض فرهنگ و مکتب برابری (equalitarianism  ) یکه می خورد ، و اگر "برتریت موروثی" را غیر طبیعی می یابد از او نمی خواهم در اعتقادش تغییری دهد ، فقط از او می خواهم دست از تظاهر به دوستدار فرهنگ بودن بکشد ." واضافه می کند اگر خواننده بگوید : "نظامی که می خواهم برقرار سازم ، بر حق ( یا عادلانه ، یا اجتناب ناپذیر) است ؛ و اگر این نظام در نهایت به زوال بیشتر فرهنگی منجر شود ، باید آن زوال را قبول کنیم"و تاکید می کند در این حال نمی توانم بگومگویی با این خواننده داشته باشم .

تاثیر چنین موجی از صداقت این خواهد بود که از کاربرد غلط کلمه ی فرهنگ جلوگیری می شود؛ و دیگر در متن هایی که جایی ندارد پدیداری نمی گردد : "و رهانیدن این کلمه هدف غایی من است ."

در شرایط فعلی ؛ عادی می نماید هر کسی که مدافع هر نوع تغییر اجتماعی ، یا هر نوع دگرگونی نظام سیاسی ما ، یا هر گونه توسعه ی آموزش همگانی ، یا هر نوع گسترش خدمات اجتماعی است با اطمینان ادعا کند که روش او منجر به اصلاح و افزایش فرهنگ خواهد شد . بعضی وقت ها فرهنگ ، یا تمدن ، در مرحله ی اول اهمیت قرار داده می شود ، و به ما می گویند آنچه نیاز داریم ، باید داشته باشیم و به دست خواهیم آورد ، «تمدنی جدید» است .

"در سال 1944 مطالبی در The Sunday Times   (31نوامبر) خواندم که در آن پروقسور هارولد لسکی (H.Laski  ) ، یا عنوان نویس روزنامه ، تایید کرده بود که جنگ جهانی دوم به خاطر ایجاد یک «تمدن جدید» بوده است . آقای لسکی حداقل چنین ادعا می کند : «اگر قبول داشته باشیم اینهایی که در صددند چیزی را که آقای چرچیل دوست دارد بریتانیای «سنتی» بنامد بازسازی کنند امید به انجام آن ندارند ، پس به ناچار باید بریتانیایی جدید داشته باشیم در تمدنی جدید »."

"ممکن است زمزمه کنیم «قبول نداریم» ، ولی این به معنی بد فهمیدن منظور من است . آقای لسکی در این مورد محق است ، که اگر ما چیزی را مطلقا و بطور جبران ناپذیری از دست دهیم ، باید بدون آن به زندگی ادامه دهیم : ولی فکر می کنم او منظورش گفتن چیزی بیشتر از این بوده است ."

آقای لسکی معتقد است ، یا معتقد بوده ، که تغییرات خاص سیاسی و اجتماعی یی که آرزو دارد به وقوع پیوندد ، و ایمان دارد برای جامعه مفید است ، از آنجا که بیش از حد افراطی است ، منجر به ایجاد تمدنی جدید می شود .

وقوع این امر کاملا متصور است : "نتیجه یی که حق نداریم به آن برسیم ، در ارتباط با تغییرات مورد نظر و یا هر نوع تغییر دیگری که هر کسی در چارچوبی اجتماعی پیشنهاد کند این است که خود «تمدن جدید» چیزی مطلوب است ."

به یک دلیل ، نمی توانیم هیچگونه تصوری از چگونگی شکل تمدن جدید داشته باشیم : "علل متعدد دیگری جدا از آنچه در ذهن ماست دست به کارند ، و نتایج عملکرد این علل و دیگر علل ، که همراه یکدیگر عمل می کنند ، آن چنان محاسبه ناپذیرند که نمی توانیم تصور کنیم زندگی در این تمدن جدید چه «مزه» یی دارد . به دلیلی دیگر ، مردمی که در این تمدن جدید زندگی می کنند ، بخاطر اینکه به آن تمدن تعلق دارند ، با ما تفاوت خواهند داشت ، و به همین اندازه هم با آقای لسکی فرق خواهند داشت . هر نوع تغییری که ما ایجاد می کنیم ، قصدش فراهم آوردن تمدنی جدید است که از ماهیت آن بی خبریم ، و هیچ یک از ما در آن خشنود نخواهد بود ."

یک تمدن جدید ، در حقیقت ، در هر لحظه در حال بوجود آمدن است : تمدن امروز در واقع برای هر انسان متمدن قرن هیجده ، بسیار جدید است ، و من تصور نمی کنم پرشورترین یا افراطی ترین اصلاح طلب آن عصر بتواند از تمدنی که امروز در برابر چشمانش پدیدار خواهد شد بیشتر لذت ببرد . تمامی آنچه را که دل نگرانی به خاطر تمدن می تواند در دستور کار ما قرار دهد ، این است که تمدن خود را اصلاح کنیم چرا که نمی توانیم تمدنی دیگر را متصور شویم .

از طرف دیگر ، همیشه افرادی بوده اند که به خوب بودن بعضی تغییرات خاص اعتقاد داشته اند ، بی آنکه نگران آینده ی تمدن باشند ، و بی آنکه توصیه ی نوآوری هایشان را از طریق موجه جلوه دادن وعده های نامفهوم ضروری بدانند .

یک تمدن جدید همیشه در حال ساخته شدن است : "موقعیتی که ما امروز به ظاهر از آن لذت می بریم نمایشگر آن چیزی است که برسر آرزوهای هر عصر برای عصر بهتر می آید . مهم ترین سوالی که می توانیم مطرح کنیم این است آیا استانده یی ثابت وجود دارد که توسط آن بتوانیم حدسهایی درباره ی پیشرفت یا سقوط تمدن خودمان بزنیم . "

باید ، به هنگام مقایسه ی یک تمدن با تمدن دیگر ، و در مقایسه ی مراحل مختلف تمدن خودمان ، بپذیریم که هیچ جامعه یی و هیچ دوره یی از آن جامعه نمی تواند به شناخت همه ی ارزش های تمدن نائل شود . تمامی این ارزش را نمی توان با یکدیگری سازش داد : حداقل چیز محرز این است که ما در جریان تحقق بخشیدن بعضی از این ارزش ها از درک ارزش های دیگر محروم خواهیم ماند .

معهذا ، می توانیم تفاوت بین فرهنگ های برتر و پست تر را تمیز دهیم : "می توانیم پیشروی را از پسروی مشخص کنیم . با اندکی اطمینان می توانیم ادعا کنیم که دوره ی خود ما دوره یی رو به زوال است،که استانده های فرهنگی آن در سطحی پایین تر از پنجاه سال قبل قرار دارد ، و شواهد این زوال در همه ی زمینه های فعالیت بشری به چشم مس خورد . من دلیلی نمی بینم که زوال فرهنگی از این هم فراتر نرود ، و نتوانیم حتی دوره یی را ، با مدت نسبتا طولانی ، پیش بینی کنیم که از آن احتمالا به عنوان دوره یی بی هیچ فرهنگ سخن خواهند گفت . پس فرهنگ باید دوباره از خاک رشد کند ، وقتی می گویم باید دوباره از خاک رشد کند ، منظورم این نیست که بر اثر فعالیت عوام فریبان سیاسی پا به عرصه ی وجود خواهد گذاشت ." مساله یی که این رساله مطرح می کند این است : "آیا شرایط دائمی یی وجود دارد که در نبود آنها نتوان هیچ فرهنگ برتری را انتظار داشت ."

ما حتی اگر موفق شویم به قسمتی از این سوال پاسخ گوئیم ، آن گاه در برابر پندار غلط تلاش در جهت ایجاد هر نوع شرایطی به خاطر اصلاح فرهنگمان باید حالت تدافعی بخود گیریم . چون اگر نتایج قطعی یی از این مطالعه حاصل شود ، یکی از آنها مطمئنا این است که فرهنگ تنها چیزی است که نمی توانیم بطور آگاهانه به عنوان هدف انتخابش کنیم .

فرهنگ حاصل انواع فعالیت های کمابیش هماهنگ است که هر یک به خاطر نفس خود دنبال می شود : نقاش باید حواس اش به بوم نقاشی اش متمرکز باشد ، شاعر به ماشین تحریرش ، کارمند دولت به رفع و رجوع عادلانه ی مشکلات خاصی که به او ارجاع می شود ، هر کدام براساس موقعیتی که خود را در آن می یابد .

حتی اگر شرایطی که من به آنها پرداخته ام ، از نظر خواننده نمایشگر هدف های مطلوب اجتماعی باشد ، او نباید شتابزده به این نتیجه برسد که این هدف ها را صرفا از طریق سازماندهی آگاهانه می توان تحقق بخشید .

تقسیم طبقاتی جامعه ، به وسیله ی قدرتی مطلق ، علمی مصنوعی و ظالمانه خواهد بود ، نامتمرکز گردانی براساس رهنمود مرکزی کاری متناقض است ، وحدت مذهبی را نمی توان به امید اینکه موجب وحدت ایمان می شود اعمال کرد ، و تمایزات مذهبی که به خاطر نفس تفاوت اشاعه یافته باشد غیرمنطقی بنظر خواهد آمد .

آنچه می تواند حاصل مان شود ، تشخیص این نکته است که چنین شرایط فرهنگی در مورد انسان ها «طبیعی» اند ، و به رغم اینکه قادر نیستم کار زیادی در جهت تقویت این شرایط انجام دهیم ، می توانیم با خطاهای روشنفکرانه و پیشداوری های عاطفی یی که سر راهمان قرار دارد به ستیزه برخیزیم .

غیر از این همانگونه که در صدد اصلاح فردی خودمان هستیم ، باید در صدداصلاح جامعه ، از طریق جزئیات نسبتا دقیق باشیم .نمی توانیم بگوئیم:«آدم دیگری از خود می سازم»، فقط می توانیم بگوئیم:«این عادت بدراترک می کنم،ومی کوشم این عادت خوب رابه دست آورم» . پس درباره ی جامعه فقط می توانیم بگوئیم : «خواهیم کوشید جامعه را از این یا آن جنبه ، در جاهایی که افراط و تفریط به چشم می خورد ، اصلاح کنیم ، و باید تلاش کنیم که در همان زمان چیزهای بسیاری را در همان زمان چیزهای بسیاری را در نظر بیاوریم ، تا مبادا به هنگام درست کردن چیزی ، چیزی دیگر را نادرست کنیم» . حتی این گفته هم بیانگر آرزویی است عظیم تر از آنچه می توانیم به آن دست یابیم : زیرا کم و بیش به دلیل عمل تدریجی و نفهمیده ی ما و عدم پیش بینی پیامدهاست که فرهنگ یک عصر با فرهنگ سلفش تفاوت دارد .